مبانی حقوق شهروندی
نویسنده: محمد صالح مفتاح
مبانی حقوق شهروندی
خبرگزاری فارس: اصول حقوق بشر و شهروندی تا قرن هجدهم میلادی، به صورت مکتوب، مدون و جامع نبوده است. حقوق باستان، به شدت فلسفی بوده است. از همین رو ارسطو بنیانگذار و نظریهپرداز حقوق مردمان سرزمین یونان است.
مقدمه
یکی از ابعاد توسعه و اصلاحات قضایی در کشور ما، توجه به مفهوم «حقوق شهروندی» است. تولد این مفهوم در حقوق رم سالها گذشته است و تاکنون تحولات بسیار یافته است. در حقوق امروزین، فرانسه احیاکنندهی این حقوق بوده است با انتشار اعلامیه «حقوق بشر و شهروندی» در سال 1789 آن را دوباره زنده کرد. اما در حقوق ما (لااقل با این عنوان) سابقهی چندانی ندارد.
تنها دکتر قاضی در کتاب «بایستههای حقوق اساسی» اشارهای به این مفهوم دارد و شهروند را «انسانهای ساکن و مقیم در یک کشور، اعم از اتباع و بیگانگان که در سرزمین یک دولت-کشور و تحت حاکمیت آن هستند» تعریف میکند.
حقوق شهروندی در کشورهای اروپایی و آمریکایی زیر مجموعهی علوم سیاسی (Political science) قرار میگیرد و بیشتر ناظر به حقوق مشارکت شهروندان در ادارهی امورکشور است و ابعاد متفاوت آن را د بر میگیرد و از این رو به حقوق سیاسی و حقوق عمومی (به معنای اخص) نزدیک میشود.
اما این معانی حقوق شهروندی را از حقوق بشر چندان جدا نمیکند و البته این دو مفهوم چندان مشابهت دارند که اشتراکاتشان، تمایز را مشکل میکند. برای تفکیک این دو، چند محور را میتوان ذکر کرد: (اما باز تعارف متعارض، جای بحث را باقی میگذارد.)
1. گیرنده یا دارندهی آن: دارندهی حقوق بشر، موجودی است که با عضویتش در جامعهی انسانی به عنوان جهانوند از آن منتفع خواهد بود؛ در حالی که دارندهی حقوق شهروندی، شهروند (به تعریفی که ذکر شد) است.
2. مخاطب آن: حقوق بشر، هر انسان، نهاد و اجتماع انسانی را مخاطب خود قرار میدهد و توصیه و فرمان میدهد. در حالی که حقوق شهروندی، اجتماع با افراد خاصی را در محدودهی یک دولت-کشور خطاب میکند.
3. موضوع آن: مفاهیم حقوق بشر عموماً ما بعدالطبیعه هستند و از این رو کلی و دارای ابهامهای اساسیاند. اما حقوق شهروندی، از آن رو که مستقیماً با مردم و اجرا مواجهاند دارای ابهام نیستند و بر اساس همان مبانی حقوقی ایجاد میشوند.
دیدگاه دیگر بر عدم تنافر میان حقوق بشر و شهروندی است. در این نظر، تفاوت ماهوی میان این دو نیست و به نظر میرسد که این دیدگاه در قوانین موضوعهی ایران نیز جاری شده است.
برخی اساتید دیگر به این نظر اعتقاد دارند که هرچند تنافر کلی میان حقوق بشر و شهروندی وجود ندارد، اما در بسیاری از کشورها، مورادی از حقوق را ذیل عنوان حقوق شهروندی قرار میدهند که صبغهی قضایی دارند. از این رو اصول 32، 33، 35، 37، 38 و 39 تنها اصولی از قانون اساسی هستند که به موضوع حقوق شهروندی پرداختهاند.
اما در سالهای اخیر معنای این حقوق چنان تأکید شده است که حقوق شهروندی به یکی از اولویتهای نظام قضایی، سیاسی و اداری تبدیل شده است. مادهی 140 «قانون برنامهی چهارم توسعه» به طور همزمان قوهی قضائیه را مسئول تهیهی «لایحهی حفظ و ارتقای حقوق شهروندی و حمایت از حریم خصوصی افراد» کرده است. این توجهات با تصویب ماده واحدهی «حقوق شهروندی در قانون احترام به آزادیهای مشروع و حفظ حقوق شهروندی» تشدید شد و با تأکیدات ریاست محترم قوهی قضائیه بر حفظ این حقوق به اوج رسید.
تاریخ حقوق شهروندی
الف: در غرب
یونان و رم باستان
اصول حقوق بشر و شهروندی تا قرن هجدهم میلادی، به صورت مکتوب، مدون و جامع نبوده است. حقوق باستان، به شدت فلسفی بوده است. از همین رو ارسطو بنیانگذار و نظریهپرداز حقوق مردمان سرزمین یونان است. در یونان و رم باستان، شهروندان در مقابل بیگانگان و بردگان قرار میگرفته است. شهروندان افراد آزاد آن سرزمین بودهاند که از حقوق کامل برخوردار بودهاند.
ارسطو برای توجیه بردهداری به طبیعت و نتیجهی طبیعی اعمال و رفتارها اشاره میکند و آن را نتیجهی طبیعی اسارت در جنگ میگوید. وی میگوید همانگونه که ارث بدون وصیت به واسطهی نسب به وارث میرسد، بردگی نیز از والدین به فرزند انتقال خواهد یافت. امر دیگری که در اندیشهی حاکم بر یونان از افکار ارسطو اجرا میشده است، تناسب کیفر و مجازات است. آنها «کیفر متقارن» را نیز ملهم از طبیعت میدانستند.
اما از سوی دیگر افکار یونانیها (یا بهتر است بگوئیم آتنیها) با مفهوم آزادی در برابر قانون بیگانه بود. افکار آنها به شدت اشرافیزده و طبقاتی بود و برابری در آن معنایی نداشت.
قرون وسطی
در این دوران، همراهی روحانیون مسیحی با حکام ظالم و فئودالها، بدترین حقکشیها رخ داد. دادگاههای انگیزاسیون و نظام قضائی اتهامی، شکنجه و انواع حقکشیهای غیرانسانی، کرامت انسانی را لگدمال میکردند.
در این نظام قضایی، اصل کرامت انسانی و نیز بیگناهی او فراموش شده بود و کسی نمیتوانست با تمسک به تفسیر مضیق از اعمال مجرمانه، تبری خود را از گناه اثبات کند.
همچنین مجازاتهای غیر انسانی و شکنجههای ترذیلی در نظام قضایی اتهامی انگیزاسیون به وفور دیده میشد و به عنوان یک امر معمول تلقی شده بود.
پس از رنسانس
نقطهی عطف در تحول مفهوم حقوق شهروندی و تبویب آن را باید در تحولات اروپا پس از قرون وسطی جستجو کرد. عدم رعایت حقوق بشر و اصول اولیهی انسانی در آن دوران، باعث شد تا اروپائیان به فکر نگارش و اعلام آن بیافتند. اعلامیهی «حقوق بشر و شهروندی» فرانسه در سال 1789 از اولین اسنادی است که در آن این موضوع توجه قرار گرفته است.
پس از آن کشورهای دیگر نیز قوانینی را برای حفظ حقوق شهروندان آن سرزمینها وضع کردند. در این دوره با تغییرات در جوامع و گسترش حدود طبقات متوسط جامعه که خواهان حقوقی متناسب بودند، زمینهی تدوین حقوق متضمن منافع اکثریت جامعه فراهم شد. انقلاب فرانسه، صنعتی شدن و نیز استقلال آمریکا این روند تدوین را سرعت بخشید و به جوامع دیگر نیز بسط داد. پذیرش حقوق ذاتی انسان و آزادی همهی انسانها از بدو تولد، از آثار این دوره است.
نسل دوم این حمایتها، روند جهانی شدن حقوق بشر است. این دوره، با حمایت از اقلیتها و گروههای خاص و نیز حمایتهای کاپیتولاسیونی در کشورهای ناقض حقوق بشر شروع شد و کمکم به تدوین برخی اسناد بینالمللی دربارهی برخی اقشار (همچون کارگران) و برخی اقلیتهای دینی و ملی انجامید. اما در نسل سوم این حمایتها تأکید بر جامعیت اسناد بینالمللی در حمایت از حقوق بشر و شهروندی است که در آن اعلامیهها، اسناد و معاهداتی امضا شد و ملل و دول آن را تصویب کردند.
به طور کلی سه دیدگاه اساسی دربارهی مفاهیم حقوق بشر و شهروندی وجود دارد: دیدگاه نخست که مربوط به هانتینگتون منسوب است، بر این نظر است که نگاه عمومی یک کشور بر کل کشورها غالب شود. از این منظر، الگوی آمریکایی حقوق بشر باید بر همهی کشورها حاکم گردد.
دیدگاه دیگر را مدرنیستها دارند. آنها بر این عقیدهاند که اصول حقوق شهروندی جهانشمول است و نمیتوان از حقوق بشر مربوط به یک کشور یا جامعه سخن گفت. در مقابل این دیدگاه نیز پستمدرنها با تأکید بر مسائل منطقهای و ویژگیهای فرهنگی هر اجتماع، برای هرکس و هرجامعهای نسخهی خاص خود میپیچند.
ب: در ایران
ایران باستان را پایهگذار حقوق شهروندی در جهان دانستهاند. منشور صادر شده از سوی کوروش، پادشاه هخامنشی، بسیاری مبانی و مبادی اولیهی حقوق بشر و شهروندی را مورد تأکید قرار داده است. منع بردهداری و بهاسارت گرفتن آزادگان، رعایت حقوق کارگران و شرایط مناسب کار، منع نسلکشی (در حمله به بابل)، تساوی افراد در برابر قانون و ... در اسناد به دست آمده از تخت جمشید قابل مشاهده است.
اما در تاریخ معاصر ایران چندان نمیتوان جایی برای حقوق شهروندی پیدا کرد. نظام شاهنشاهی و پادشاهی حاکم بر ایران چندان توجهی به آراء و حقوق مردم نمینموده است. یکی از اهداف انقلاب اسلامی ایران نیز توجه به همین نقض حقوق مردم در ایران اتفاق افتاده است.
در ادبیات فارسی نیز چندان نمیتوان ریشههای حقوق انسان را جز در ادبیاتی پراکنده و نامدوّن نظیر «بنی آدم اعضای یکدیگرند...» یافت. و چون ضمانت اجراهای چندانی نداشته است، به صورت اندرزهای اخلاقی و حکمت مانده است.
یکی از مشهورترین اسناد مربوط به حقوق شهروندی در دوران معاصر، فرمانی است که در زمان ناصرالدین شاه و توسط امیرکبیر اعلام شده است که در آن به رعایت حقوق مردم توسط حاکمان و نمایندگان آنها تأکید شده است.
«در این وقت از قرار شکایاتی که مقرون سمع همایونی افتاد، حکام ولایات مکرر بندگان خدا راخواه به جهت اقرار تقصیری که متهم میشوند و خواه محض ابراز جایی که اموالشان پنهان بوده به شکنجه میگذاردهاند. چنین حرکتی منافی مروت و احکام شرع و خلاف رأی اقدس شهریاری است. لهذا قدغن میفرمائیم که به هیچ وجه متهمین را به شکنجه نگذارند. پس از انکه تقصیر متهمین ثابت و محقق گردید، به اندازهی تقصیرشان گرفتار همان سزای شرعی و عرفی میگردند. حکام ولایات مزبور به هیچ وجه کسی را به شکنجه آسیب نرسانند و مراقب باشند که اگر احدی مرتکب چنین عملی گردد مورد مؤاخذه و سیاست خواهد شد. میباید حسبالمقرر معمول داشته تخلف و تجاوز از مدلول حکم قضا شمول ننمایند. (25 شهر ربیعالثانی 1266)»
در این فرمان، شکنجه و هرگونه اقدام ترذیلی دیگر علیه متهمین ممنوع دانسته و حکام را از تعدی به حقوق رعایا بر حذر داشته است. اما این قانون و امثال این قانون در مسیر اجرا چندان پایدار نماندند. چرا که معمولاً وابستگیها و روابط بر ضوابط و قواعد برتری مییافتند.
عدم رعایت این قوانین در سالهای حکومت خاندان پهلوی در ایران بسط یافت و در تمام شئون حقوق مردم نفی و مورد انکار قرار گرفت. وجود شکنجهگاههای مخوف و دادگاههای بیدادگر از بارزترین مصادیق نقض حقوق شهروندی در این دوران است. خاطرات مبارزان پیش از انقلاب گواه این مدعاست.
با پیروزی انقلاب اسلامی، تأکید بر اجرای قوانین شرع، منع شکنجه، تشکیل دادگاههای عدل و روند منصفانهی دادرسیها از اقدامات اولیه در اصلاح و تأسیس نهادهای قضایی و جزایی در ایران بوده است.
مبانی حقوق بشر و شهروندی
الف: مبانی حقوق شهروندی در غرب
آزادیهای مشروع و اساسی در غرب، بر اساس مکتب لیبرالیسم تعریف شده است. از این منظر، مفهوم فلسفی آزادی با اصل حاکمیت اراده توجیه میشود. بر این مبنا، اروپائیان پس از گذراندن دوران فشارهای ناشی از حاکمیت کلیساهای فاسد و حکومتهای ظالم، با تأکید بر حقوق طبیعی، بنیان حقوقی را نهادند که از گزند حکومتها در امان بماند. بر این اساس انسانها بر اساس لیاقتها و فضائلی که دارند، از این حقوق متمتع میشوند. اما علیرغم این مبنای طبیعی و غیرقابل سلب، این حقوق در قانون تعریف میشوند و از این طریق قابل اجرا و دارای ضمانت خواهند بود.
دیدگاه دیگری که دربارهی حقوق وجود دارد، فرض وجود قرارداد است. در این مبنا، تشکیل حکومت نیاز به توافق اعضای بالغ جامعه دارد؛ اگرچه این قرارداد به صورت پیشفرض تصور شود و در عالم واقع رخ ندهد. حدود اختیار دولت و مردم بر اساس این توافق تنظیم میشود. از آن رو که مردم حقوق مطلق ندارند، نمیتوانند حکومت مطلق نیز ایجاد کند. (معطی شیء باید واجد شیء باشد.) بنابراین اگر دولتی از این توافق تخطی کند و حقوق مردم را نقص کند، مشروعیت خود را از دست میدهد. ضمن اینکه این اندیشه در حقوق بینالملل نیز جریان دارد. مطابق آن، الزامآور بوده حقوق بشر و اسناد مربوط به آن، با پذیرش دولتها تحقق پیدا میکند و وجود حقوق فرای حقوق ملی و ارادهی دولتها در این اندیشه منتفی است.
اما اشکال اساسی در این نظر آن است که از ایجاد حقوق بنیادین و فارغ از زمان و مکان درمیماند و نمیتواند چنین نظام حقوقی را سامان دهد. ضمن اینکه افراد نمیتوانند از برخی از حقوق خود (همچون حق حیات) صرفنظر کنند و دیگران نیز حق سلب این حقوق را ندارند و به این امر در این دیدگاه توجه نشده است.
ب: مبانی حقوق شهروندی در اسلام
یکی از مهمترین آموزههای وحیانی محور مشترک ادیان الهی، اثبات کرامت انسانی است . چرا که این امر، انسان را از ارتکاب گناهان و تعدی به حقوق دیگران باز میدارد. باز کردن اغلال و زنجیرهایی که طواغیت بر دست و پا و اندیشهی بشریت بستهاند، آرمان انبیاء و اولیاء الله بوده است.
برخی از حقوق انسانی را میتوان با طبیعت انسان اثبات نمود. نیاز و میل طبیعی انسان به سمت جنس مخالف و علاقه به تشکیل خانواده و فرزندان میتواند سندی برای مطالبه این حقوق باشد. وجد یک استعداد بالقوه در وجود انسان نیز میتواند ادلهی اثبات این حق برای ابناء بشر محسوب شود.
در روایات اسلامی نیز آمده است که از دست کسی که در وجود خود احساس کرامت نمیکند، مصون نیستید. و یا در جای دیگر گفته شده است که کسی که در وجود خود احساس کرامت میکند، آن را به گناه نمیآلاید.
مبنای حقوق در اسلام، اندیشههای انسانشناسانه و جهانبینی خاصی است که تا به آنها توجه نشود، نه فلسفهی احکام شناخته میشود و حدود اجتهاد معلوم میشود و نه شناخت و اجرای حکم میسور خواهد شد. پذیرش مسئولیت انسان در برابر خداوند و رابطهی عبودیت در تعیین حدود حقوق انسان بسیار مؤثر است.
اما اثبات وجود حقوقی مشترک که برای جمیع افراد یک جامعه یا تمام ابناء بشر، نیاز به اثبات حقیقت و ذات مشترک این انسانها دارد. تا زمانی که کثرتها بر اندیشهی بشر حکومت میکند، اثبات قدر مشترک انسانها چندان ساده نیست و نمیتوان برای همگان حقوق برابر و شامل تصویب کرد.
مفهوم فطرت در اسلام، معنای کاملی را در بیان قدر مشترک انسانها دارد. فطرت در معنای خاص در برابر طبیعت قرار میگیرد. اسلام با پذیرش دو بعد طبیعی و روحانی برای انسان، اصالت را به روح میدهد. فطرت در این معنا، فطرت حاکی از روح مجرد و ملکوتی انسان دارد. روح انسانها از دمیده شدن روحی الهی ارزشمند شده است.
فطرت حقیقتی یکسان و همگانی در میان انسانهاست که آنها را به سمت کمال و حقیقت سوق میدهد و جامع حقیقت انسانی است. براساس نظریهی فطرت، انسان دارای ادراکات و گرایشات فطری است. بر این اساس نمیتوان انسانها را صرفاً ظروفی خالی تصور کرد. فطرت ویژگیهای عمدهای دارد که برای اثبات حقوق بشر و شهروندی ما را به مطلوب میرساند:
یکم: همگانی است. یعنی همهی افراد، فارغ از دین و دولت، از آن برخوردار هستند.
دوم: موهبتی و غیر اکتسابی است. و همهی انسانها از بدو تولد از آن برخوردارند. از این رو برای اثبات وجودش نیازی به احراز شرایط و مقدمات خاصی نیست.
حق آزادی، تعالی و کمال همگانی است. چرا که هماهنگی تشریع و تکوین طلب میکند که انسانها بتوانند به غایت مطلوب از خلقت جهان که همان کمال و تعالی است، دست یابند و این امر میسر نمیشود جز با اختیار و آزادی انسانها در انتخاب راه و حرکت به سوی کمال.
با توجه به آنچه گفته شد، منشاء حقوق در اسلام یا فطرت است یا طبیعت. البته سهم این عناصر در تکوین حقوق بشر به یک اندازه نیست و در تعارض میان این ریشهها، فطرت دارای ارزش بالاتر است و هموست که انسان را به هدف غاییاش یعنی کمال رهنمون میشود.
...................................................................
منبع: باشگاه اندیشه
یکی از ابعاد توسعه و اصلاحات قضایی در کشور ما، توجه به مفهوم «حقوق شهروندی» است. تولد این مفهوم در حقوق رم سالها گذشته است و تاکنون تحولات بسیار یافته است. در حقوق امروزین، فرانسه احیاکنندهی این حقوق بوده است با انتشار اعلامیه «حقوق بشر و شهروندی» در سال 1789 آن را دوباره زنده کرد. اما در حقوق ما (لااقل با این عنوان) سابقهی چندانی ندارد.
تنها دکتر قاضی در کتاب «بایستههای حقوق اساسی» اشارهای به این مفهوم دارد و شهروند را «انسانهای ساکن و مقیم در یک کشور، اعم از اتباع و بیگانگان که در سرزمین یک دولت-کشور و تحت حاکمیت آن هستند» تعریف میکند.
حقوق شهروندی در کشورهای اروپایی و آمریکایی زیر مجموعهی علوم سیاسی (Political science) قرار میگیرد و بیشتر ناظر به حقوق مشارکت شهروندان در ادارهی امورکشور است و ابعاد متفاوت آن را د بر میگیرد و از این رو به حقوق سیاسی و حقوق عمومی (به معنای اخص) نزدیک میشود.
اما این معانی حقوق شهروندی را از حقوق بشر چندان جدا نمیکند و البته این دو مفهوم چندان مشابهت دارند که اشتراکاتشان، تمایز را مشکل میکند. برای تفکیک این دو، چند محور را میتوان ذکر کرد: (اما باز تعارف متعارض، جای بحث را باقی میگذارد.)
1. گیرنده یا دارندهی آن: دارندهی حقوق بشر، موجودی است که با عضویتش در جامعهی انسانی به عنوان جهانوند از آن منتفع خواهد بود؛ در حالی که دارندهی حقوق شهروندی، شهروند (به تعریفی که ذکر شد) است.
2. مخاطب آن: حقوق بشر، هر انسان، نهاد و اجتماع انسانی را مخاطب خود قرار میدهد و توصیه و فرمان میدهد. در حالی که حقوق شهروندی، اجتماع با افراد خاصی را در محدودهی یک دولت-کشور خطاب میکند.
3. موضوع آن: مفاهیم حقوق بشر عموماً ما بعدالطبیعه هستند و از این رو کلی و دارای ابهامهای اساسیاند. اما حقوق شهروندی، از آن رو که مستقیماً با مردم و اجرا مواجهاند دارای ابهام نیستند و بر اساس همان مبانی حقوقی ایجاد میشوند.
دیدگاه دیگر بر عدم تنافر میان حقوق بشر و شهروندی است. در این نظر، تفاوت ماهوی میان این دو نیست و به نظر میرسد که این دیدگاه در قوانین موضوعهی ایران نیز جاری شده است.
برخی اساتید دیگر به این نظر اعتقاد دارند که هرچند تنافر کلی میان حقوق بشر و شهروندی وجود ندارد، اما در بسیاری از کشورها، مورادی از حقوق را ذیل عنوان حقوق شهروندی قرار میدهند که صبغهی قضایی دارند. از این رو اصول 32، 33، 35، 37، 38 و 39 تنها اصولی از قانون اساسی هستند که به موضوع حقوق شهروندی پرداختهاند.
اما در سالهای اخیر معنای این حقوق چنان تأکید شده است که حقوق شهروندی به یکی از اولویتهای نظام قضایی، سیاسی و اداری تبدیل شده است. مادهی 140 «قانون برنامهی چهارم توسعه» به طور همزمان قوهی قضائیه را مسئول تهیهی «لایحهی حفظ و ارتقای حقوق شهروندی و حمایت از حریم خصوصی افراد» کرده است. این توجهات با تصویب ماده واحدهی «حقوق شهروندی در قانون احترام به آزادیهای مشروع و حفظ حقوق شهروندی» تشدید شد و با تأکیدات ریاست محترم قوهی قضائیه بر حفظ این حقوق به اوج رسید.
تاریخ حقوق شهروندی
الف: در غرب
یونان و رم باستان
اصول حقوق بشر و شهروندی تا قرن هجدهم میلادی، به صورت مکتوب، مدون و جامع نبوده است. حقوق باستان، به شدت فلسفی بوده است. از همین رو ارسطو بنیانگذار و نظریهپرداز حقوق مردمان سرزمین یونان است. در یونان و رم باستان، شهروندان در مقابل بیگانگان و بردگان قرار میگرفته است. شهروندان افراد آزاد آن سرزمین بودهاند که از حقوق کامل برخوردار بودهاند.
ارسطو برای توجیه بردهداری به طبیعت و نتیجهی طبیعی اعمال و رفتارها اشاره میکند و آن را نتیجهی طبیعی اسارت در جنگ میگوید. وی میگوید همانگونه که ارث بدون وصیت به واسطهی نسب به وارث میرسد، بردگی نیز از والدین به فرزند انتقال خواهد یافت. امر دیگری که در اندیشهی حاکم بر یونان از افکار ارسطو اجرا میشده است، تناسب کیفر و مجازات است. آنها «کیفر متقارن» را نیز ملهم از طبیعت میدانستند.
اما از سوی دیگر افکار یونانیها (یا بهتر است بگوئیم آتنیها) با مفهوم آزادی در برابر قانون بیگانه بود. افکار آنها به شدت اشرافیزده و طبقاتی بود و برابری در آن معنایی نداشت.
قرون وسطی
در این دوران، همراهی روحانیون مسیحی با حکام ظالم و فئودالها، بدترین حقکشیها رخ داد. دادگاههای انگیزاسیون و نظام قضائی اتهامی، شکنجه و انواع حقکشیهای غیرانسانی، کرامت انسانی را لگدمال میکردند.
در این نظام قضایی، اصل کرامت انسانی و نیز بیگناهی او فراموش شده بود و کسی نمیتوانست با تمسک به تفسیر مضیق از اعمال مجرمانه، تبری خود را از گناه اثبات کند.
همچنین مجازاتهای غیر انسانی و شکنجههای ترذیلی در نظام قضایی اتهامی انگیزاسیون به وفور دیده میشد و به عنوان یک امر معمول تلقی شده بود.
پس از رنسانس
نقطهی عطف در تحول مفهوم حقوق شهروندی و تبویب آن را باید در تحولات اروپا پس از قرون وسطی جستجو کرد. عدم رعایت حقوق بشر و اصول اولیهی انسانی در آن دوران، باعث شد تا اروپائیان به فکر نگارش و اعلام آن بیافتند. اعلامیهی «حقوق بشر و شهروندی» فرانسه در سال 1789 از اولین اسنادی است که در آن این موضوع توجه قرار گرفته است.
پس از آن کشورهای دیگر نیز قوانینی را برای حفظ حقوق شهروندان آن سرزمینها وضع کردند. در این دوره با تغییرات در جوامع و گسترش حدود طبقات متوسط جامعه که خواهان حقوقی متناسب بودند، زمینهی تدوین حقوق متضمن منافع اکثریت جامعه فراهم شد. انقلاب فرانسه، صنعتی شدن و نیز استقلال آمریکا این روند تدوین را سرعت بخشید و به جوامع دیگر نیز بسط داد. پذیرش حقوق ذاتی انسان و آزادی همهی انسانها از بدو تولد، از آثار این دوره است.
نسل دوم این حمایتها، روند جهانی شدن حقوق بشر است. این دوره، با حمایت از اقلیتها و گروههای خاص و نیز حمایتهای کاپیتولاسیونی در کشورهای ناقض حقوق بشر شروع شد و کمکم به تدوین برخی اسناد بینالمللی دربارهی برخی اقشار (همچون کارگران) و برخی اقلیتهای دینی و ملی انجامید. اما در نسل سوم این حمایتها تأکید بر جامعیت اسناد بینالمللی در حمایت از حقوق بشر و شهروندی است که در آن اعلامیهها، اسناد و معاهداتی امضا شد و ملل و دول آن را تصویب کردند.
به طور کلی سه دیدگاه اساسی دربارهی مفاهیم حقوق بشر و شهروندی وجود دارد: دیدگاه نخست که مربوط به هانتینگتون منسوب است، بر این نظر است که نگاه عمومی یک کشور بر کل کشورها غالب شود. از این منظر، الگوی آمریکایی حقوق بشر باید بر همهی کشورها حاکم گردد.
دیدگاه دیگر را مدرنیستها دارند. آنها بر این عقیدهاند که اصول حقوق شهروندی جهانشمول است و نمیتوان از حقوق بشر مربوط به یک کشور یا جامعه سخن گفت. در مقابل این دیدگاه نیز پستمدرنها با تأکید بر مسائل منطقهای و ویژگیهای فرهنگی هر اجتماع، برای هرکس و هرجامعهای نسخهی خاص خود میپیچند.
ب: در ایران
ایران باستان را پایهگذار حقوق شهروندی در جهان دانستهاند. منشور صادر شده از سوی کوروش، پادشاه هخامنشی، بسیاری مبانی و مبادی اولیهی حقوق بشر و شهروندی را مورد تأکید قرار داده است. منع بردهداری و بهاسارت گرفتن آزادگان، رعایت حقوق کارگران و شرایط مناسب کار، منع نسلکشی (در حمله به بابل)، تساوی افراد در برابر قانون و ... در اسناد به دست آمده از تخت جمشید قابل مشاهده است.
اما در تاریخ معاصر ایران چندان نمیتوان جایی برای حقوق شهروندی پیدا کرد. نظام شاهنشاهی و پادشاهی حاکم بر ایران چندان توجهی به آراء و حقوق مردم نمینموده است. یکی از اهداف انقلاب اسلامی ایران نیز توجه به همین نقض حقوق مردم در ایران اتفاق افتاده است.
در ادبیات فارسی نیز چندان نمیتوان ریشههای حقوق انسان را جز در ادبیاتی پراکنده و نامدوّن نظیر «بنی آدم اعضای یکدیگرند...» یافت. و چون ضمانت اجراهای چندانی نداشته است، به صورت اندرزهای اخلاقی و حکمت مانده است.
یکی از مشهورترین اسناد مربوط به حقوق شهروندی در دوران معاصر، فرمانی است که در زمان ناصرالدین شاه و توسط امیرکبیر اعلام شده است که در آن به رعایت حقوق مردم توسط حاکمان و نمایندگان آنها تأکید شده است.
«در این وقت از قرار شکایاتی که مقرون سمع همایونی افتاد، حکام ولایات مکرر بندگان خدا راخواه به جهت اقرار تقصیری که متهم میشوند و خواه محض ابراز جایی که اموالشان پنهان بوده به شکنجه میگذاردهاند. چنین حرکتی منافی مروت و احکام شرع و خلاف رأی اقدس شهریاری است. لهذا قدغن میفرمائیم که به هیچ وجه متهمین را به شکنجه نگذارند. پس از انکه تقصیر متهمین ثابت و محقق گردید، به اندازهی تقصیرشان گرفتار همان سزای شرعی و عرفی میگردند. حکام ولایات مزبور به هیچ وجه کسی را به شکنجه آسیب نرسانند و مراقب باشند که اگر احدی مرتکب چنین عملی گردد مورد مؤاخذه و سیاست خواهد شد. میباید حسبالمقرر معمول داشته تخلف و تجاوز از مدلول حکم قضا شمول ننمایند. (25 شهر ربیعالثانی 1266)»
در این فرمان، شکنجه و هرگونه اقدام ترذیلی دیگر علیه متهمین ممنوع دانسته و حکام را از تعدی به حقوق رعایا بر حذر داشته است. اما این قانون و امثال این قانون در مسیر اجرا چندان پایدار نماندند. چرا که معمولاً وابستگیها و روابط بر ضوابط و قواعد برتری مییافتند.
عدم رعایت این قوانین در سالهای حکومت خاندان پهلوی در ایران بسط یافت و در تمام شئون حقوق مردم نفی و مورد انکار قرار گرفت. وجود شکنجهگاههای مخوف و دادگاههای بیدادگر از بارزترین مصادیق نقض حقوق شهروندی در این دوران است. خاطرات مبارزان پیش از انقلاب گواه این مدعاست.
با پیروزی انقلاب اسلامی، تأکید بر اجرای قوانین شرع، منع شکنجه، تشکیل دادگاههای عدل و روند منصفانهی دادرسیها از اقدامات اولیه در اصلاح و تأسیس نهادهای قضایی و جزایی در ایران بوده است.
مبانی حقوق بشر و شهروندی
الف: مبانی حقوق شهروندی در غرب
آزادیهای مشروع و اساسی در غرب، بر اساس مکتب لیبرالیسم تعریف شده است. از این منظر، مفهوم فلسفی آزادی با اصل حاکمیت اراده توجیه میشود. بر این مبنا، اروپائیان پس از گذراندن دوران فشارهای ناشی از حاکمیت کلیساهای فاسد و حکومتهای ظالم، با تأکید بر حقوق طبیعی، بنیان حقوقی را نهادند که از گزند حکومتها در امان بماند. بر این اساس انسانها بر اساس لیاقتها و فضائلی که دارند، از این حقوق متمتع میشوند. اما علیرغم این مبنای طبیعی و غیرقابل سلب، این حقوق در قانون تعریف میشوند و از این طریق قابل اجرا و دارای ضمانت خواهند بود.
دیدگاه دیگری که دربارهی حقوق وجود دارد، فرض وجود قرارداد است. در این مبنا، تشکیل حکومت نیاز به توافق اعضای بالغ جامعه دارد؛ اگرچه این قرارداد به صورت پیشفرض تصور شود و در عالم واقع رخ ندهد. حدود اختیار دولت و مردم بر اساس این توافق تنظیم میشود. از آن رو که مردم حقوق مطلق ندارند، نمیتوانند حکومت مطلق نیز ایجاد کند. (معطی شیء باید واجد شیء باشد.) بنابراین اگر دولتی از این توافق تخطی کند و حقوق مردم را نقص کند، مشروعیت خود را از دست میدهد. ضمن اینکه این اندیشه در حقوق بینالملل نیز جریان دارد. مطابق آن، الزامآور بوده حقوق بشر و اسناد مربوط به آن، با پذیرش دولتها تحقق پیدا میکند و وجود حقوق فرای حقوق ملی و ارادهی دولتها در این اندیشه منتفی است.
اما اشکال اساسی در این نظر آن است که از ایجاد حقوق بنیادین و فارغ از زمان و مکان درمیماند و نمیتواند چنین نظام حقوقی را سامان دهد. ضمن اینکه افراد نمیتوانند از برخی از حقوق خود (همچون حق حیات) صرفنظر کنند و دیگران نیز حق سلب این حقوق را ندارند و به این امر در این دیدگاه توجه نشده است.
ب: مبانی حقوق شهروندی در اسلام
یکی از مهمترین آموزههای وحیانی محور مشترک ادیان الهی، اثبات کرامت انسانی است . چرا که این امر، انسان را از ارتکاب گناهان و تعدی به حقوق دیگران باز میدارد. باز کردن اغلال و زنجیرهایی که طواغیت بر دست و پا و اندیشهی بشریت بستهاند، آرمان انبیاء و اولیاء الله بوده است.
برخی از حقوق انسانی را میتوان با طبیعت انسان اثبات نمود. نیاز و میل طبیعی انسان به سمت جنس مخالف و علاقه به تشکیل خانواده و فرزندان میتواند سندی برای مطالبه این حقوق باشد. وجد یک استعداد بالقوه در وجود انسان نیز میتواند ادلهی اثبات این حق برای ابناء بشر محسوب شود.
در روایات اسلامی نیز آمده است که از دست کسی که در وجود خود احساس کرامت نمیکند، مصون نیستید. و یا در جای دیگر گفته شده است که کسی که در وجود خود احساس کرامت میکند، آن را به گناه نمیآلاید.
مبنای حقوق در اسلام، اندیشههای انسانشناسانه و جهانبینی خاصی است که تا به آنها توجه نشود، نه فلسفهی احکام شناخته میشود و حدود اجتهاد معلوم میشود و نه شناخت و اجرای حکم میسور خواهد شد. پذیرش مسئولیت انسان در برابر خداوند و رابطهی عبودیت در تعیین حدود حقوق انسان بسیار مؤثر است.
اما اثبات وجود حقوقی مشترک که برای جمیع افراد یک جامعه یا تمام ابناء بشر، نیاز به اثبات حقیقت و ذات مشترک این انسانها دارد. تا زمانی که کثرتها بر اندیشهی بشر حکومت میکند، اثبات قدر مشترک انسانها چندان ساده نیست و نمیتوان برای همگان حقوق برابر و شامل تصویب کرد.
مفهوم فطرت در اسلام، معنای کاملی را در بیان قدر مشترک انسانها دارد. فطرت در معنای خاص در برابر طبیعت قرار میگیرد. اسلام با پذیرش دو بعد طبیعی و روحانی برای انسان، اصالت را به روح میدهد. فطرت در این معنا، فطرت حاکی از روح مجرد و ملکوتی انسان دارد. روح انسانها از دمیده شدن روحی الهی ارزشمند شده است.
فطرت حقیقتی یکسان و همگانی در میان انسانهاست که آنها را به سمت کمال و حقیقت سوق میدهد و جامع حقیقت انسانی است. براساس نظریهی فطرت، انسان دارای ادراکات و گرایشات فطری است. بر این اساس نمیتوان انسانها را صرفاً ظروفی خالی تصور کرد. فطرت ویژگیهای عمدهای دارد که برای اثبات حقوق بشر و شهروندی ما را به مطلوب میرساند:
یکم: همگانی است. یعنی همهی افراد، فارغ از دین و دولت، از آن برخوردار هستند.
دوم: موهبتی و غیر اکتسابی است. و همهی انسانها از بدو تولد از آن برخوردارند. از این رو برای اثبات وجودش نیازی به احراز شرایط و مقدمات خاصی نیست.
حق آزادی، تعالی و کمال همگانی است. چرا که هماهنگی تشریع و تکوین طلب میکند که انسانها بتوانند به غایت مطلوب از خلقت جهان که همان کمال و تعالی است، دست یابند و این امر میسر نمیشود جز با اختیار و آزادی انسانها در انتخاب راه و حرکت به سوی کمال.
با توجه به آنچه گفته شد، منشاء حقوق در اسلام یا فطرت است یا طبیعت. البته سهم این عناصر در تکوین حقوق بشر به یک اندازه نیست و در تعارض میان این ریشهها، فطرت دارای ارزش بالاتر است و هموست که انسان را به هدف غاییاش یعنی کمال رهنمون میشود.
...................................................................
منبع: باشگاه اندیشه